سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندیشه ات تو را به راه راست هدایت می کند . [امام علی علیه السلام]

سپید

 
 
باقیمانده ی یک زندگی(سه شنبه 87 مهر 2 ساعت 12:32 عصر )
 

باقیمانده‌ی یک زندگی
ترجمه:مجتبا پورمحسن


اگر کسی به من می‌گفت:
تا عصر خواهید مُرد
تا آن موقع چکار خواهید کرد،
نگاهی به ساعت مچی‌ام می‌انداختم
یک لیوان آبمیوه می‌خوردم
یک گاز به سیب می‌زدم
مدتی طولانی خیره می‌شدم به مورچه‌ای که غذایش را پیدا کرده
بعد به ساعتم نگاه می‌کردم
آنقدر وقت داشتم که ریشم را بتراشم
و بپرمتوی حمام و از ذهنم بگذرد:
«باید خودم را برای نوشتن آراسته کنم
پس بهتر است لباس آبی‌ام را بپوشم»
تا ظهر می‌نشستم پشت میزتحریرم
اما خبری از جاری شدن کلمات رنگارنگ نمی‌شد
سفید،سفید،سفید...
آخرین ناهارم را اماده می‌کردم
دو تا گیلاس مشروب آماده می‌کردم:یکی برای خودم
یکی هم برای مهمانی که بدون قرار قبلی خواهد آمد
بعد چرتی می‌زدم
اما خروپفم بیدارم می‌کرد...
به ساعتم نگاه می‌کردم
وقت برای مطالعه بود
فصلی از کمدی الهی دانته را می‌خواندم
و نیمی از شعری از معلقات سبع نوشته ی امروالقیس* را
و نگاه می‌ کردم که چطور
زندگی از من رخت می‌بندد
و به دیگران داده می‌شود
اما نمی‌پرسیدم چه کسی
آنچه را که خالی شده
پُر می‌کند.
اینم از این.بعد؟
این دیگر،این!
بعدچی؟
موهایم را شانه می‌کردم و شعر را
می‌انداختم توی سطل زباله
این شعر را
ویک  پیرهنی درجه یک را می‌پوشیدم که در ایتالیا آخرین مُد است
خودم را به شکل یکی از نوازندگاه گروه ویولونیست‌های اسپانیایی درمی‌آوردم
و به سمت قبرم حرکت می‌کردم

 

*امروالقیس بن الحجر بن الحارث الکندی،شاعر از شاعران مشهور عرب(???-???)که به خاطر مضمون اروتیک اشعارش دوبار توسط پدرش تبعید شد.
پی نوشت:این شعر در روز ?? ماه می در مجله نیویورکر???? چاپ شد .در ترجمه، یک ویرگول برای راحتی خوانش در زبان فارسی اضافه کرده‌ام




 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 6  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 18877  بازدید


» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «