صبح بی تو ،رنگ بعدازظهر یک آدینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو می گویند: تعطیل است کار عشق بازی
عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد؟
جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو اما
خاک این ویرانه ها بویی از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم،یادم آمد
عشق با آزار،خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر می کشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او درسینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
زنده یاد قیصر امین پور
وچشمانت،وسعت بیداری را از شب گرفت،وخلوت شبانه ات،وقتی با الفت شهرها ژیوند خورد،همه شهر با جاری اشک و ماتم سرازیر شد،تا فریاد کند که :سبز زیستی،سرخ افتادی و فرداسپید برخواهی خاست.
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
اندر جمال یوسف گر دست ها بریدند
دستی به جان ما بر بنگر چه ها بریدیم
مولوی